خاطره ات به جای تو
…
خستهتر از صدای من، گریهی بیصدای تو
حیف که مانده پیش من، خاطرهات به جای تو
.
رفتی و آشنای تو، بیتو غریب ماند و بس
قلب شکستهاش ولی پاک و نجیب ماند و بس
.
طعنه به ماجرا بزن، اسم مرا صدا بزن
قلب مرا ستاره کن، دل به ستارهها بزن
.
تکیه به شانهام بده، دل به ترانهام بده
راوی آوارگیام، راه به خانهام بده
.
یکسره فتح میشوم، با تو اگر خطر کنم
سایهی عشق میشوم، با تو اگر سفر کنم
.
شبشکن صد آینه با شب من چه میکنی؟
این همه نور داری و صحبت سایه میکنی
.
وقت غروب آرزو بهت مرا نظاره کن
با تو طلوع میکنم ولولهای دوباره کن
.
با تو چه فرق میکند زنده و مرده بودنم
کاش خجل نباشم از زخم نخورده بودنم
.
.
…
.
قدر لحظههای باهم بودنو میفهمیم
وقتی که دیر میشه میفهمیم چقد بد کردیم
.
چی میشه باهم بمونیم خالق افسانهها شیم
میون رابطههامون دنبال چیزی نباشیم
.
کاش بذاریم کینهها از توی قلبامون بره
از ما که چیزی نمیمونه به جز یک خاطره
.
عمر ما کوتاهتر از اونه که با هم بد بشیم
کاش بتونیم راه عاشق بودنو بلد بشیم
.
چی میشه باهم بمونیم خالق افسانهها شیم
میون رابطههامون دنبال چیزی نباشیم
.
.
دوسـت دارم یـڪ شبــﮧ، هفتــاد سـال پیـــر شـوم
در ڪنــار خیـابــانی بـایستـــم . . .
تـــو مـرا بـی آنڪــﮧ بـشنــاسی ، از ازدحـام تــلخ خـیـــابـان عبــور دهــے . . .
هفتـــاد ســال پیـــر شـدن یــک شبـــﮧ
بـه حـس گـــــرمــی دسـتـ های تـــو
هنــگامـی کـه مرا عبــور میـدهـی بــی آنـڪـﮧ بـشنــاســی،
مــے ارزد . . .!
.
.
.
تو که گفتی:
نقاش نیستی
پس چرا به تو فکر می کنم،
دنیایم
رنگـــــــــی می شود
.
.
.
خنکای یک عصر بهاری …
کنار شاه بوته یاسی وحشی …
میزی که کاسه ای پُر از پولکی زعفرانی دارد
و دو فنجان چای داغ را خیال خواهم کرد …
لطفا به خیالم بیا !
.
.
.
همین که صدایم میکنی
همه چیز این جهان یادم میرود
یادم میرود که جهان روی شانهی من قرار دارد
یادم میرود سر جایم بایستم
پابهپا میشوم
زمین میلرزد…
.
.
.
وقتی آغوشت را به روی آرزوهایم باز می کنی
آنقدر مجذوب گرمای وجودت می شوم
که جز آرامش آغوشت
تمام آرزوهای خواستنی دیگر را از یاد می برم…
.
…
.
.
.
چه با قاطعیت حکم میدهی که “حواست رو جمع کن”
و من میمانم که چطور جمعش کنم وقتی تمامش پیش توست !
.
.
.
شعر را دوست دارم
که میتواند زمان را نگه دارد
و تو را کنار من
بیآنکه پیرت کنم
و سنگینی کنم بر شانهات
گاهی
به من فکر کن
مثل دستی ناشناس
در بریده ای از عکسی قدیمی
.
.
.
بعضی ها را هرچقدر هـم که بــــخواهی،
“تــــــــــــــــــمام” نـــــــــــــــــــــمی شوند … !
هــــــــــمش به آغــــــــــوششان بــــــــــدهکار میمانی !
حضورشان”گــــــــــــــــرم” است ؛ سکوتشان خالی مــــــــــیکند دل ِآدم را …
آرامش ِ صـــــــــــــــــــــدایشان را کــــــــــــــــــــم می آوری !
هر دم هر لحظه “کـــــــــــــــــم” مـــــــی آوریشان …
و اینجا مــــــــــــــــــــن کــــــــــــــم دارمــــــــــت …
.
.
.
خواستم هرچه را که بوی تو میداد بسوزانم ؛ جانم آتش گرفت !
.
.
.
عشق جایی می تپد که تو باشی پس باش آنجا که باید باشی
در کنار احساسی از باران ، لطافت را از برگ جدا شده از گل هم میشود فهمید
احساست را برای لحظه ای به آفتاب هم ببخش که گرمی را به تو می بخشد
احساس را باید در قابی از عقل گذاشت و عاشقانه به آن خیره شد …
.
.
.
بگذار مــردم هرچه دلشـــان مــﮯخواهد بگویند!
مــَن فقط، از تــو مـﮯ گویــَم…
کـلـمـات را مـثل ِ گـلـبـرگ زیـر پـای تـو مـیریـزم
کـه راه گـم نـکـنـی و بـر کـاغـذم بـمـانـی
.
.
.
قندان خانه را پُر کردم از حرفهایت
تو که می دانی من چای را تلخ دوست ندارم
هوس فنجانی دیگر کرده ام ؛ کمی بیشتر بمان !
.
.
.
چه حس قشنگیه وقتی میشی مَحرمِ دل یکی ..
یکی که بهش اعتماد داری ..
بهت اعتماد داره ..
از دلتنگی هاش برات میگه ..
از دلتنگی هات براش میگی ..
آروم میشه ..
آروم میشی ..
حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه ..
این حس مثل قطره های باران پاکه ..
.
.
.
حال من خوب است اما عالی می شوم
وقتی که تو با نگرانی در آغوشم می گیری و می گویی :
نه عزیز من ، تو خوب نیستی …
.
.
.
مثل عکاســی ماهر نگاهت میکنم…
از نزدیک ترین زاویه ممکن،
و سرت را دقیقا” رو به رویم نگه می دارم
خورشید را روی صورتت پخش می کنــم
و در ذهنم
از امروز تو عکس می گیرم،
برای روزهایی که نیستی…!
.
.
.
من و تو خیلی کارها به دنیا بدهکاریم…!
مثل یک عکس دو نفره…
یا چرخ زدن بی دلیل در خیابان…
یا بستنی خوردن در یک روز برفی…!
حتی….
چاپ کردن عکس دو نفره…
مریض شدن و گلودرد به خاطر بستنی روز برفی…!
بیبن…!
من و تو خیلی کار داریم…
من و تو حتی آشناییمان را به دنیا بدهکاریم…
.
.
.
راه که میروی ، عقب می مانم نه برای اینکه نخواهم با تو همقدم باشم
میخواهم پا جای پایت بگذارم و مواظبت باشم
میخواهم ردپایت را هیچ خیابانی در آغوش نکشد …
تو فقط برای منی !
.
.
.
آغـــ ـوش گــَ ـرمــَم بـ ـآش…
بگــ ـذآر فــَرآمـــ ـوش کــُ ـنــَم لــَحــظـہ هــآیی رآ کــ ـہ
دَر سـَ ـرمــآی بـــیــکــَ ـســــــــــی لَرزیـــ ــدَم…
.
.
.
افتاده آن گوشه
گوشی همراهی که میتوانست
دل آویزترین شعر جهان را
“دوستت دارم” را
به گوش و چشم محبوب برساند
قصه دو سو دارد:
یک انتهای تلخ
یک انتهای شیرین
یکی آنکه دیگر نیست یا نبوده از ابتدا !
یکی آنکه دیگر به گوشی تلفن احتیاج نیست… در گوش هم میخوانند…!
.
.
.
گـآهـے وقـتـآ مجبـورـے احمـق بـآشـے
روـے ِ ڪـآغـב مینویسمـ
בستهـآـے ِ تـو و روـے ِ آטּ בسـت میڪشمـ…
.
.
.
سردم که می شود
تمام ِ اجاق هایِ جهان
برایم عشوه گری می کنند
اما من
تصمیم خودم را گرفته ام
برایِ گرم شدن
باید که تا آخر عمر
دنبال دست هایِ تو باشم . . .
.
.
.
همه ی کوچه ها را گشته ام
ایستگاه ها، فرودگاه ها، پارک ها
کافه های شلوغ
پاتوق های کوچک
خیابان ها و میدان ها
حالا من
به آسمان هم
نگاه نمی کنم
زیرا در آنجا هم نیستی
آب شده ای در چشم هام
یک قطره ی پاک.
خانه را هم گشته ام
بانوی من!
می شود کمد لباس را باز کنم
تو آنجا باشی و بخندی باز؟
می شود؟
.
.
.
ﻣﺮﺩ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺍﺳﺐ ﺳﻔﯿﺪ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺑﻨﺰ ﺳﯿﺎﻩ !
ﻣﺮﺩ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺩﻭ ﭘﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ
ﻣﺮﺩ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺣﺴﺎﺏ ﭘﺮ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺎ ﺷﺮﮐﺘﯽ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﺟﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ ﺍﺵ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ
ﻣﺮﺩ ﻣﻦ ﺁﻧﻘﺪﺭﻫﺎ ﻫﻢ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﺳﺎﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﻗﺎﻣﺘﺶ ﻣﻐﺮﻭﺭ ﺷﺪ
ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪ
ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺣﺮﻓﯽ ﺟز ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﺑﺎﯾﺪ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﺑﻔﻬﻤﯽ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ گل ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺩﯼ ﻣﯽ ﺭﺳﺪ
ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺎﻧﺶ ﺟﺰ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ
ﭼﻪ ﻋﺸﻘﯽ ﺩﺍﺭﺩ … ﻫﺰﺍﺭ ﮐﺎﺩﻭﯼ ﮔﺮﺍﻥ ﻗﯿﻤﺖ ﭘﯿﺸﮑﺶ …
ﺑﺎﯾﺪ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺳﺖ ﻓﺮﺍﺗﺮ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﺤﮑﻢ …
ﺍﻣﻦ ﺍﺳﺖ … ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ …
ﻣﺮﺩ ﻣﻦ ﻣﺮﺩ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ …
سلام به بروبچ ِ ناز و تک ِ فقط برای تو
امیدوارم بهتون بچسبــه و راضی باشید
…
داشتنت مثل هوای برفی یا نم نم باران جاده شمال
یا مثل آن بغلی که عاشقت است و تنهایت نمی گذارد
و یا مثل برگشتن آدمی که سالهای سال منتظر آمدنش بودی ؛
آی می چسبد …
.
.
.
بعضی حرف ها را فقط دست ها به هم میزنند …
فقط دستها…
.
.
.
ﺍﯾــﻨـــﻘـــﺪﺭ ” ﺗـــﻌـــﻮﯾـــﺾ ” ﻧــﮑــﻦ …
ﺑـــﻪ ﺧــــﺪﺍ ﮔـــﺎﻫـــﯽ ﻣــﯿــﺘــﻮﺍﻥ ﺭﺍﺑــﻄــﻪ ﻫــﺎ ﺭﺍ ” ﺗــﻌــﻤــﯿــﺮ ” ﮐـــﺮﺩ
ﺣـــﺘــﯽ ﺑـــﺎ ﯾـــﮏ ﻟـــﺒــﺨـــﻨـــﺩ ﻋــﺎﺷــﻘــﺎﻧــﻪ
.
.
.
چشمان تو حروف را بی استفاده می کنند ،
کافی ست نگاه کنی . . .
.
.
.
در این غروب
ﻫﺮ ﻧﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺑﮕﻮﯾﺪ
ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ
ﺣﺎﻻ
ﺳﻤﻔﻮﻧﯽ ﭘﻨﺠﻢ ﺑﺘﻬﻮﻭﻥ ﺑﺎﺷﺪ
ﯾﺎ ﺯﻧﮓ ﺗﻠﻔﻨﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺻﺪﺍﯼ اوﺳﺖ …
.
.
.
صندلیت را کنار صندلیم بگذار !
همنشینی با تو یعنی “تعطیلی رسمی تمام دردها”
.
.
.
مخاطب خاص من!
خاص بودن خاصیت توست!
تـــــــــــــــو همیشه خاص می مونی
چون سلیقه ی منی …
.
…
.
.
لـج میکنم …
بداخلاق میـــشم!
نه چیزی میبینم،
نه چیزی میشنوم،
نه چیزی میگم!
دست خودم که نیست
تو که نباشی،
زندگی
بـــــــــــــــایــــــــــد
به کامِ من تلخ بشــه ..!
.
.
.
یکی بود یکی نبود مال قدیماست…
الان همه باشن “تو” نباشی هیچکس نیست…!
.
.
.
مثل ندارد
میم های ِ مالکیتی
که از زبان ِ
تو می شنیدم . . .
.
.
.
حضورت در کنارم, تکان دهنده ترین خبر سال برای حسودان است!
بیا و این موج تکان را آغاز کن…!
.
.
.
دل بستــــه ام به پاییـــز…
شــــاید…
دوبــــاره…
ســـرِ مهــــر بیاییــــی…
.
.
.
همه بهانه هایم از نبودن توست
اگر باشی…
اگرباشی…
از هزار و یک بلاهم بهانه نمی گیرم . . .
.
.
.
ﺑﻴﻤﺎﺭِ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻯ ﺗﻮﺍﻡ …
ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﺨﻨﺪ …
عاشق این بیماری ام …
.
.
.
نزدیکت می شوم بوی دریا می آید
دور که می شوم صدای باران
بگو تکلیفم با چشمهایم چیست ؟
لنگر بیندازم و عاشقی کنم ، یا چتر بردارم و دلبری کنم ؟
.
.
.
خدایـــــا
این بند دل آدم کجاست؟
ک گاهی با یک
اسم..
نگاه..
با حضور یک نفر..
و یا با یک لبخند “پاره میشود”
.
.
.
ﺩﻟــــــﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫـــــﺪ ﮐَﺴــﻰ ﺑﺎﺷـــــد …
ﺁﻧﻘـــﺪﺭ ﺑـــﺮﺍﯾـــــﺶ ﮐَﺴــﻰ ﺑﺎﺷـــــﻢ …
ﮐــــﻪ ﺩﻧﺒـــــﺎﻝ ﮐــَـــﺲِ ﺩﯾﮕـــــﺮﯼ ﻧﺒﺎﺷــــﺪ …
.
.
.
عشق یعنی:
اینکه وقتی میخوای برسونیش،
رادیو پیام رو روشن کنی ببینی کدوم مسیر شلوغ و پر ترافیک تره . . .
.
.
.
تموم لحظههای سختو آسونو
من این پیاده رفتن زیر بارونو
به شوق همزبونى تو دوست دارم …
.
.
.
همه پیش من حرف از عرق و مشروب میزنند . . .
آن ها نمیدانند که
ای بانو
بوی موهایت از هر چیز دیگری برایم مست کننده تر است !
.
.
.
با تو به جای پاییز، حس می کنم بهاره
این عشق بی نظیره، این عشق موندگاره
.
.
.
نگاهم کن
میخواهم چشم هایم را به چشم هایت بدوزم !
میخواهم به این دنیا نشان دهم که
عاشق ترین خیاط منم . . .
.
.
.
جایی نوشته بود: “نیکوتین، اعتیاد آور ترین است”
تو هنوز ناشناخته مانده ای!
.
.
.
بگـــذار هَرکَسی هَر چِه دوست دارَد بِگـــویَد
مُهِم ایـــن اَست کِ تُو دُردانِــــــــــــه مَنی
وَ اَزتَمامِ خوبی ها بَدی های این دُنیا
فَقَطُ و فَقَط تُورو میخواهَــــــم . . .
.
.
.
میدانی مرد رویاهایم ؛
ﻣــﺮﺩ ﮐﻪ ﺗـــﻮ ﺑﺎﺷﯽ، ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﻋﺎﻟﯽ ﺍﺳﺖ . .
ﺍﺯ ﻣﯿــﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺬﮐــﺮﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ . .
ﻓﻘــﻂ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﭘﺎﯼ ﺗــﻮ ﺩﺭ ﻣﯿـﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ . .
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯽ ﺑـﺮﺍﯼ ﺗـــﻮ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﭼﻪ ﮐﯿﻔﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻟﻢ …
.
.
.
بیا و عاشقم باش … ﻣــﯽ ﺷــﻮﺩ ؟
ﻣــﯽ ﺷــﻮﺩ ﺩﻟﯿــﻞ خنده هایم باشید ؟
ﻣــﯽ ﺷــﻮﺩ ﺳــﺮﺍﺳﯿﻤﻪ ﺑـﻪ سراغم بیایی ﺑــﻌﺪ ﺑﮕــﻮﯾــﯽ :
خانم ﻣــﯽ ﺷــﻮﺩ برایتان بمیرم ؟؟
ﻭ من بگویم :
ﺑﺒــﺨﺸﯿـﺪ آقا نمیشود..!
ناامیدی را در چشمانت ببینم …
دستم را به پشت قفل کنم
سرم را کج کنم ، نگاهت کنم و بگویم :
ﺁﺧــﻪ ﺷﻤـــﺂ ﺑـــﺂﯾــﺪ ﺯﻧـــﺪﮔﯽ ﻣــَـﻦ ﺑـــﺂﺷﯿـــﺪ …
ﻣـــﯽ ﺷــﻮﺩ شیطنتهایم را بفهمید ؟؟ !
ﻣـــﯽ ﺷـــﻮﺩ باشی و بیخیال نبودن ها شوی ؟؟ !
ﻣــﯿﺸــﻮﺩ ﻧَﻔـَﺴـَﻢ باشید آقا ؟
.
.
.
وقتی دستت تو دست عشقته و آروم یه فشار کوچیک به دستت میده …
بی تفاوت ازین فشار رد نشیا
داره باهات حرف میزنه…
میگه دوست داره!
میگه هوات و داره!
میگه حواست به من باشه!
میگه حواسش بهت هس!
میگه تنها نیستیا!
میگه….
تو هم همینجور که دستت تو دستشه
آروم انگشت شصتت و بکش رو انگشتاش…
آره
یه وقتایی بی صدا و بی نگاه حرف بزنین !
امیدوارم اگه وفا میکنید وفا ببینید نه چیز دیگه !!
سلامت و پایدار و پیروز باشید
…
تو رگ شوخی ات با دیگران گُل می کند
و من رگ غیرتم باد !
عجب
نمی دانستم رگها هم قدرت انتخاب دارند . . . !
.
.
.
خـــــــیال کـــــــردی رفـــــــتی و تمـــــــام ؟!
بــــــــــریـــــــــــدی و خـــــــــــلاص..
مـــــــن هرگـــــــز کـــــــوتاه نمی آیم.. می بینی ؟
تا ابد دهانت از شعر های عاشقانه من سرویس است !!
.
.
.
“تو” جا زدی
“من” جا خوردم
“اون” جا گرفت !
.
.
.
هربار که کودکانه دست کسی رو گرفتم
گم شده ام !
ترس من از گم شدن نیست ..
ترسم از گرفتن دستی ست که بی بهانه رهایم کند !
.
.
راهش را هم تقسیم کرد
رفتنش به من رسید ، رسیدنش به دیگری . . .
.
.
.
فـــــاسد بـــودن فقط به تـــــن فـــــروشی نیست
گاهی وقت ها به فـــــروختن خـــــاطرات قدیمی به بهـــــای ورود یکــ تــــازه وارد است
.
.
.
برایش نوشتم:
“به امید فردای بهتر”
دو هفته بعد شنیدم ازدواج کرد !
بعدهـــــــــــا فهمیدم
آن روز “الف” فردا را
یادم رفته بــــــــــود
.
.
.
روزی ؛
مــخــاطــبـــ تـــمــام جــمــلاتــتـــ مـــن بـــودم
نــمــی دانــی..
چــه درد ســخــتــی اســـتـــ
خـــلـــع مــقــام شـــدن..
نــمــی دانــی چــه ســخــتــ تــر اســتـــ
دیــدن تــرفــیـــع گــرفــتــن دیــگــری
.
.
.
من تو را دوست دارم
تو مرا دوست نداری
باشد ولی
من به “دوست” مشترک مان
حسودی ام می شود . . .
.
.
.
مـــن از زندگـــ ـے کســـ ـے
حذفــــ شــــدم
که بــــرا ـے داشتنـــــش
و بـــــرا ـے بودنـــش
خیلـــ ـے ها رو از از زندگــــ ـیم
حذفــــ کــــردم
.
.
.
نــــــــــــه
هوا سرد نیست
سرمای کلامت، دیوانه ام میکند
بی رحم !
شوق نگاهم را ندیدی؟
تمامه من به شوق دیدنت، پر میکشید
ولی …
همان نگاه بی تفاوتتــــــــ
برای زمین گیر شدنم کافی بـــــــــــــود
.
.
.
تـو مـرا نـادیـده بـگـیـر . .
و مـن ،
بـدنـم روز بـه روز کـبـود تـر مـی شـود . .
از بـس
خـودم را مـی زنـم . .
بـه نـفـهـمـی
.
.
.
چه کسی برای عشق ما شعر اتل متل خواند !
که پایت را به این راحتی از زندگیم ورچیدی ؟
.
.
.
سریع ترین نقاشی بود که دیدم !
در یک چشم به هم زدن روزگارم را سیاه کرد . . .
.
.
.
ﻣﻦ ﭼﯿﺰ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﺍﺩﻡ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺖ !
ﮐﻤﯽ ﺩﻟﻢ ﺷﮑﺴﺖ ، ﺷﺐ ﻫﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ
ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﺵ ﺳﺮﺩﺭﺩ ﻫﺮﺷﺒﻢ ﺷﺪ .
ﯾﮑﻢ ﺍﺯ ﺁﺭﺍﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﺮﻓﺘﻢ .
ﭼﯿﺰ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ !
ﺗﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﺎﺧﺘﯽ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ !
ﺗﻮ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮﯾﻦ ﻗﻠﺐ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﺧﺘﯽ !
ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯼ ﻣﻦ ، ﻋﺎﺷﻘﺖ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ . . .
.
.
.
یه آدمایی هم هستن اسمشون دوسته . . .
خودشون دشمن
.
.
.
تو سکوت میکنی و فریاد زمانم را نمی شنوی !
یک روز …. من سکوت خواهم کرد ؛
و تو آن روز …. برای اولین بار مفهوم “دیر شدن ” را خواهی فهمید …
.
.
.
چقــــבر بـבه ازشـــــ خبـــر نداشتهــــ باشیـــــ
sMs بـבیــــ جوابتـــو نـــבه
ســآعتهـــا نگرانشـــــ باشیــــ
بعد بآ یه خطــ בیگهـــ بهشــــ زنگـــــ بزنیــــــ با בومینــــــ بوق گوشیـــــ رو برבآرهـــــ
اونــــ وقتـــهـ کهـــ میفهمـیــــ تنهاییـــــــ
اونــــ وقتـــهـ کهـــ میفهمـیــــ בیگهـــ בوستتـــــ نـבآرهـــ
آבمــآ از همینـــ جـآ تنــهاییــــ رو وآســهـ خودشونــــ انتخابـــ میکننـــــ
…
خاک بر سرِ تمامِ این کلمات
اگر تو از میانِ تمامشان
نفهمی من دلتنگم . . . !
.
.
.
میـــــــ ـان دِلتَنگــــــی هایَــــــم باشــ ـــــــ تا فَراموشَـــ ـــت نَکُــــــنَم…
تا بــــه یاد داشـــ ـــته باشَمَـــــت…
تا بویَـــ ــــت را حِــس کُنَـــــــم…
تا بِــــــ ـدانَــــم که هَستـ ـــــی…
تَـــــــ ـمامِ دُنیـــ ــــام قَلبَــــمه…
دنیـــ ــــام باشــــ ـــه واسه تــ ـــــــو…
تا بِدانــــ ـــی میانِ ثانیــــ ـــه هایِ دِلتَنگیـــــهامـــ تــــــو وجــــــ ــــود داریــــ ـــ….
فَــقَط تـــ ــــو
.
.
.
رسم ” خوب ” ها همین است
حرف آمدنشان شادت می کند
و حرف رفتنشان با دلت چنان می کند
که هنوز نرفته،
دلتنگشان می شوی . . .
.
.
.
آرام بگیر دلم …
تنگ نشو برایش …
مگر نشنیدی جمله ی آخرش را !
“چیزی بینمان نبوده”
.
.
.
.
.
وزن دار نمے گویم
قافیہِ هم نمے گذارم
بے پرده و رک مے گویم
دلتنــــــگم
.
.
.
نه توان خواستن دارم
نه
توان
فراموش کردن
سهم من از تو چیست؟
فقط
“دل تنگى”
.
.
.
.
از خلاصه ی روز های انتظار،
که میدانم حوصله به خرج نمی دهی تا تمامی حرفهایم را بشنوی !
فقط این را میگویم :
دلتنگی ام آنقدر بزرگ شده است که اگر ببینی شاید نشناسی . . . !
.
.
.
گنـاه ِ ڪیستــــــــــ ؟!
حاבِثـﮧ ـها ؟
فاصِلــﮧ ـها ؟
פֿاطِره ـها ؟
جاבه هاے ِ בور و בراز ؟
یــــا
בل ِ مـَטּ ؟ … ڪـﮧ برای تو تَنگ شـُבه است !
.
.
.
دلتنگــــــــــی
خیابــــــــــان شلوغی است ک تودرمیانه اش ایســــــــــتاده باشی،
ببینی می آیــــــــــند،ببینی میرونــــــــــد وتوهمچنان ایستــــــــــاده باشی…
.
.
.
اینکه دلم تنگ می شود پلان به پلان ،
نفس به نفس برایت تراژدی نیست …
قلب من مقتول فیلم نامه است ،
شخصیت اصلی که تویی !
.
.
.
کفشهایم که جفت میشوند دلم هوای رفتن میکند ؛
چه کودکانه دل من تنگ میشود بی آنکه بدانم چه کسی دلتنگ من است !
.
.
.
دلتنگی هایم را نشاندم روی دوش بادبادک و فرستادمشان به آسمان …
دارد باران می بارد !
.
.
.
لتنگت می شوم و چشمانم را روی هم می گذارم
بلکه یادت را فراموش کنم …
تو بگو دلکم مگر می شود یک دنیا را فراموش کرد ؟
.
.
.
حوصله خواندن ندارم
حوصله نوشتن هم ندارم
این همه دلتنگی دیگر نه با خواندن کم می شود نه با نوشتن …
دلم تو را می خواهد !
.
.
.
دلم برایت تنگ شده است
قدِ یکی از سه نقطه های آخرِ نوشته هایم …
.
.
.
وقتی دلتنگم بشقاب ها را نمی شکنم
شیشه ها را نمی شکنم
غــرورم را نمی شکنم
دلت را نمی شکنم
در این دلتنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد ،
این بغض لعنتی است …
.
.
.
دلتنگ که باشی از آسمان سنگ هم ببارد باز هم جایش خالیست ،
باران که جای خود دارد . . .
.
.
.
پشت این چشم ها
ابرها درگیرند
و من
کنار خنده هایت می مانم
در این دقایق دلتنگی
.
.
.
ایـن گلــویـم را هـر از گــاهــی بــایـد ..
بتــراشمـ تــا بـرای دلتنگـی هــایــ تــازه جــا بــاز شـود ..
دلتنگــی هــایـی کــه مـی تــواننـد
آدمـ را خفــه کننــد
.
.
.
فصل عوض میشود
جای آلو را
خرمالو میگیرد
جای دلتنگی را
دلتنگی
” علیرضا روشن ”
.
.
.
از بس که گفتم دلم تنـــگ است،
دهانـــم گشــــاد شد ! !
.
.
.
دلتنگی یعنی :
روبروی دریا ایستاده باشی و
خاطره ی یک خیابان خفه ات کنه . . .
.
.
.
ساز دلت که کوک نباشد …
فرقی نمی کند کجا باشی !
سرزمین مادری ؛ یا خانه پدری
هر دو یک رنگ دارد،
رنگ دلتنگی
.
.
.
حــوصــله ام بـــرفــی سـت !
بــا یـک عــالــمه قنـــدیـــل ِ دلتـــنگی ،
از گــوشـه ی دلــــم آویـــــزان !
آهــــای !
کـــافــی ســت کمــی “هــا” کنــید ،
تـــا کــه “آب” شــــوم !
.
…